پارت بیست و یکم. رد پا

رفتم تا معجون رو بهش بدم اما داخل اتاقش نبود کمی نگران شدم این اواخر حرف از
خود*کشی میزد کلی دنبالش گشتم تا با دنبال کردن صدای گریه بهش رسیدم
وای نه بالای برج ستاره شناسی ایستاده بود
اگر صدایی ازم در میومد ممکن بود حول بشه و خودشو پرت کنه پایین اروم و بی صدا نزدیکش رفتم و دستم رو دور کمرش حلقه کردم تا نتونه خودشو بندازه پایین اوردمش
درحالی که چشماش قرمز و پر از اشک بود
ولی ماجرای معجون رو بهش نگفتم تا سوپرایز بشه
اما: الان دلیل گریه ات چیه؟
دراکو: من نمیتونم علامت رو از دستم پاک کنم میفهمی؟(عصبی)
لبخندی گوشه لبم شکل گرفت
دراکو: چرا میخندی؟
اما: دنبالم بیا
تو اتاق مخفی رفتیم و معجون رو نشونش دادم
اما: تادااا!
دراکو: چی! درستش کردی؟
اما: بله(غرور)
محکم بغلم کرد
اما: باشه حالا بیا معجون رو بخور تا درست یشی. معجون رو خورد و جواب داد
دراکو: من... من کل زندگیم رو مدیونتم!
اما: لازم نیست پس بخواطر همین تو تابستون گرما لباسای استین بلند میپوشیدی؟
دراکو: راستش من ازش خجالت میکشیدم
اما: اره میفهمم ترس از ترد شدن
دراکو: دقیقا
اما: الان دیگه راحت شدی(لبخند رضایت)

صبح بعد........
دیدگاه ها (۲)

پارت بیست و دوم. رد پا

پارت بیست و سوم. رد پا

مرسی بابات حمایت هاتون

بچها سگ دابی طوری براتون پیدا کردم

او یک اسلیترینی است [P3]

You must love me... P8

You must love me... P3

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط